به جایی دیگر باید رسید

مهم نیست که کجا باشه ، ته زمین یا اوج آسمون ، مهم اینه که هرجا میری اونم باشه ، همون خدای مهربون

به جایی دیگر باید رسید

مهم نیست که کجا باشه ، ته زمین یا اوج آسمون ، مهم اینه که هرجا میری اونم باشه ، همون خدای مهربون

خسته ام

امروزم گذشت


روز خسته کننده ای بود


خیلی خیلی سخت و خسته کننده 





 رومینا نوشت 1 : دیشب تا ساعت دو میلادو راضی میکردم تا امروز باهام بیاد دانشگاه ولی راضی نشد و گفت نمیخوام بیام ، خیلی دوست داشتم بیاد ولی لجبازی کردو نیومد  قهر قهر


رومینا نوشت 2 : نوروزی (یکی از پسرای دانشگامون ) برادر زادشو اورده بود دانشگاه ، همسن خودش بود ، بی نهایت پسر خوش برخوردی بود ، به قدری شبیه حمید طالب زاده بود که خندم میگرفت وقتی قیافشو میدیدم ، اسمش امین بود ولی من همش حمید صداش میکردم از بس که شبیهش بود ، حتی اسرار کردم برامون یکی از اهنگاشو بخونه اونم سعیشو کرد ولی از آخر ضایش کردمو گفتم:   فقط قیافشو داری ، صدات افتضاحه  خنده خنده خنده 


رومینا نوشت 3 : از دوتا کار و صداهاشون بی نهایت متنفرم ، یکی جاروبرقی یکی ظرف شستن

که وقتی از راه اومدم با اون همه خستگی ، دارم تو آسپزخونه ناهار میخورم که بابا ول نمیکنه همین طور ظرفارو به هم میزنه و تند تند ظرف میشوره عصبانیعصبانی

حالا هم که اومدم پای نت نشتم مامان شروع کرده به جارو زدن ، گیرشم فقط تو اتاق منه ، صداش داره میره رو مخم نافرم عصبانیعصبانی


رومینا نوشت 4: فردا جمعه است ، دوباره قراره با بابا برم تمرین رانندگی ، ولی تا صبح قراره با میلاد بیدار باشمو فیلم ترسناک ببینم



رومینا نوشت 5: نمیدونین الان چقدر خوابم میاد ، از ساعت 6 صبح تا 6 بعد از ظهر دانشگاه بودم

بی نهایت خستم خمیازه   خمیازه   خمیازه   خمیازه   

خیلی خسته

دوست داشتم وقتی میام خونه مامان یک کم دورم بگرده و قربون صدقم بشه و نازم کنه تا خستگیم بریزه ، ولی اونم از من خسته تره ، چون مامان بزرگمو اوردن خونه ی ما و تا یکشنبه اینجاست ، خودتونم میدونید که سروکله زدن با یک ادم مریضو و آلزایمری چقدر سختو کسل کننده است کلافهکلافهکلافه


رومینا نوشت 6 : مامان بزرگم همیشه رو یک چیزی بدجور پیله میکنه

هر دفعه هم پیلش رو یک چیزه که قفل میکنه و گیر میده و ول نمیکنه

الانم گیرش افتاده رو شلوارکمو موهام ،

هی گیر میده میگه شلوارکتو در بیار شلوار بپوش هوا سرده،

هرچی بهش میگم خوبه گرممه

باز یادش میره و حرفشو تکرار میکنه

باز من میگم مامان بزرگ سردم نیست ،

باز اون حرفشو تکرار میکنه

یا اینکه پیله کرده بیا بشین موهاتو ببافم

بهش میگم موهامو فر زدم نمیخوام ببافین

باز میگه بیا موهاتو ببافم

باز من تکرار میکنم میگم موهامو فر زدم نمیخوام ببیافین

باز میگه بیا موهاتو ببافم

دیگه خسته شدم رفتم هم شلوارکمو در اوردم شلوار پوشیدم

همینکه رفتم پایین پاش نشستم تا موهامو ببافه

حالا که موهامو بافته ، دقیقا یک ثانیه بعد میگه بیا موهاتو باز کنم تا کمی هوا بخوره منتظر  کلافه   

میگم الان بافتی

باز یادش میره میگه بیا موهاتو باز کنم تا هوا بخوره

باز رفتم تا موهامو باز کنه تا هوا بخوره

خدا شاهده یک دقیقه نگذشته میگه بیا موهاتو ببافم

میگم مامان بزرگ اذیت نکن همین الان موهامو بافتی بعدش باز کردی

اصلا نمیفهمه من چی میگم

باز حرف خودشو تکرار میکنه و میگه بیا موهاتو ببافم  نیشخندنیشخندنیشخندنیشخندنیشخند


(الهی دورش بگردم که تمام زندگیه منه و هی میخواد موهامو ببافه و باز کنه و همه چز مثل سرعت باد یادش میره  ) 


بغلقلبماچبغلقلبماچبغلقلبماچ

نظرات 5 + ارسال نظر
[ بدون نام ] پنج‌شنبه 28 مهر 1390 ساعت 08:01 ب.ظ

خسته نباشی گلم...!

خدا مامان بزرگ مهربونت رو حفظ کنه

دوست دارم مثه همیشه

مهتاب

ممنونم مهتابم

مهتاب به هر طریقی وبتو باز میکنم باز نمیشه

اصلا قاط زده وبت

نمیزاره برات کامنت بزارم

یک فکری به حالش بکن

شاید من باید یک فکری بکنم

نمیدونم ...


منم دوست دارم

امین پنج‌شنبه 28 مهر 1390 ساعت 09:26 ب.ظ http://aminamlo.blogfa.com

ممنون که اومدی دوباره به وبلاگم بیاید راستی من لینکون کردم خیلی خوب مینوسید.

نگین پنج‌شنبه 28 مهر 1390 ساعت 09:36 ب.ظ http://www.mininak.blogsky.com

سلام
آخی ... طلفک این مامان بزرگا که دست خودشون نیست ولی اینقدر ازم حبت پرن که به قول تو تمام عشقش بافتن موهاتو باز کردنشه ...


آره

میوسا جمعه 29 مهر 1390 ساعت 08:28 ب.ظ http://miosa.blogsky.com

ما ۲۳ سال با مادربزگم زندگی کردیم...خیلی اذیتمون کرد...اما مادربزرگه تو از روی ندونستنه و اون از رویه دونستن...دوستش داشته باش(میدونم که داری)خود من با اینکه اگه الان هم زنده بشه ازش وحشت دارم اما دلمم براش تنگ شده و دوست داشتم کاش بود اما خوب بود و ما هم همینطور...

چطوری؟چه خبر؟نیستم؟:دی

جدا ؟؟؟

چه جالب


بد

مهدی شنبه 30 مهر 1390 ساعت 01:32 ق.ظ http://www.mahdi30ya100.blogfa.com

سلام
واقعا وب نانازی داری
سربزن

اینقدر وبلاگتو دست کاری کردی و شلوغش کردی که هنگ کرده

نمیزاره برات کامنت بزارم

باهاش چیکار کردی تو ؟؟؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد