میدونین از مشهد تا فریمان چقدر راهه ؟!
پرورش گل رز
بی نهایت قشنگ بود
یک عالمه گلای رز با رنگای خوشمل داشت
بعدشم رفتیم پرورش قارچآخر که بازدید ها تموم شد به استاد میگم این آقاهه چقدر خسیسه
نمیکنه چارتا گل بده دست این دانشجوها دلشون خوش باشه
خیر سرمون از مشهد اینهمه راه اومدیم که گلخونشو ببینیم
برا همین با بچه ها تصمیم گرفتیم هروقت گلخونه زدیم
هرکی اومد بهش یک شاخه گل بدیم
خلاصه
بعد از بازدید رفتیم سد فریمان
برا صدمین بارم بود که میرفتمنمیدونم کجای حرف من خنده دار بود
مگه گفتن واقعیت خنده داره ؟
ولی زهرا از خرما متنفر بود
یا اینکه مهدی عاشق خورشت بادمجون بود
ولی نگین از بادمجون متنفر بود
خلاصه خیلی جالب بود
ویک چیز جالب تر اینکه
همیشه فکر میکردم من عجیبم
چون از چیزایی متنفرم که بقیه عاشقشن
مثل: سیب- چایی- آش رشته- استابولی - ذرت مکزیکی و ...
ولی حالا میبینم بقیه هم عجیبن
مثل مصطفی که میگه از خورشت قرمه سبزی و قیمه
به قدری متنفره که حالش به هم میخوره
یا اینکه میگه بدش میاد برنج آبکش و دون دون باشه
باید کته و به هم چسبیده باشه تا بخوره و لذت ببره
یا اینکه میگفت از نون پخته خوشش نمیاد
نون باید یکم حالت خمیری و ترش داشته باشه
یا اینکه میگفت سالادالویه وقتی خوشمزه است که توش ترشی بادمجون بریزی
(به نظرم این پسر دیگه دیوانه است تا متفاوت ، شما اینطور فکر نمیکنید ؟؟)
بعد منم واسه اینکه بهش بگم خر نیستیم میفهمیم داری خودتو لوس میکنی
تیکه انداختم : آره ، ماهم یک ادم بیشعور و نفهمی تو فامیل داشتیم که خمیر نونو ترجیح میداد بخوره تا نون تازه و پخته شده رو
اونم که فهمید داره ضایع میشه دیگه دهنشو بست چرتو پرت زیادی نگفت
بچه پر روووووووو
چندتا عکسم که امروز گرفتم گذاشتم
ساعت 5 بعد از ظهر خسته و گشنه و کلافه رسیدیم مشهد
بچه ها تصمیم گرفته بودن برن رستوران یک چیزی بخورن
منم که ماشالا همیشه ساز مخالف میزنم
مخالفت کردم
عاطی و ممل گفتن بیا بریم
منم گفتم نه
خیلی اسرار کردن
ولی من بازم گفتم نه
رضا گفت همه مهمون منن پاشو بیا دیگه
بازم گفتم نه
دیگه حرصشون در اومده بود
از اخرم باهاشون نرفتم همشون ضایع شدن
بعد حالا اومدم خونه
میبینم ناهار نداریم
نمیدونین تا کجام سوخت که چرا باهاشون نرفتم
خلاصه روز بسیار بسیار خوبی بود
کلی بهمان خوش گذشت
(این قسمت رز های سفید گلخونه بود)
(رو این گله آب ریخته بودن تا تازگی خودشو از دست نده )
این گله تار عنکبوت بسته بود و روشم چندتا عنکبوت کوچولو بودن
خوش به حال عنکبوتا
نه ؟؟؟؟؟؟؟
به ممل گفتم اگر واقعا بامعرفتو بامرامی این گلو برام بکن
طفلی داشت میچید
ولی اخرش منصرف شدم گفتم ولش کن
برو برام یک گل خوشگلتر بخر
این فایده نداره که دزدی کنی
باید برام بخری
(همکلاسی به پرویی من دیده بودین ؟ )
بگذریم که عاطفه داشت منفجر میشد
نمیدونم چرا این اینطوریه
مگه من میخوام دوست پسرشو ازش بدزدم
خوبه خیر سرمون همدیگه رو خواهرو برادر صدا میزنیم
والا ...
عاشقتم دختر عزیزم
منم عاشقتم مامانی
سلام رومینای عزیز
خاطره دانشجویی قشنگی بود خیلی لذت بردم.
دلم تنگ شده برای اون روزا تا هست قدرش و بدون.
موفق باشی...
ممنون که اومدی
سلام خوشحال میشم بهم سر بزنی از وبلاگت خیلی خوشم اومد منتظرم حتما بیا ونظر بده