خدایا تا تو دیگر راهی نمانده است
دستانم را بگیر
مرا بلند کند
برایم لبخند بزن
آری
مثل همیشه آسمانت را برایم ارغوانی رنگ بزن
رومینا نوشت 1 : امروز قرار اردو داشتیم که بریم بازدید گلخونه های یک شهرستانی که چند ساعت تا مشهد فاصله داره
به اسم فریمان
دقیق نمیدونم چند ساعت
شبش پدر و مادر اجازه نمیدادن که برم
میگفتن هوا سرده ، زمینا یخ بندون ، داره برف میاد ، لازم نکرده بری
اینقدر اصرار و پا فشاری کردم که از اخر راضی شدن
صبح با هزار ذوق و شوق حاضر شدم
لباس گرم پوشیدم
دوربینمو خالی کردم
کیفمو اماده کردم
گذشته از اینکه تا دم در همین طور مامان و بابا میگفتن نرو رومی نرو نرو
ولی من گوش نکردم به حرفشون
تند تند اماده میشدم
بابا و مامانم اماده شدن که منو سرقرار برسونن
حالا رفتم اونجا میبینم بچه هامون دارن برف بازی میکنن
از استادم خبری نیست
میگم چی شده ؟ جریان چیه ؟
میگن کنسل شده
بعد عاطفه ی بیشعور جلو بابا و مامانم دست دوست پسرشو گرفته
و داد میزنه میگه بیا بریم کافه دور هم قلیون بکشیم
یکی نیست بهش بگه احمق بیشعور کودن ابله من کی با شماها تا حالا اومدم کافه قلیون بکشم
که این دومین بارم باشه که جلو مامان و بابام اینطوری میگی
بگذریم که تا دم در خونه چقدر مامان و بابام سوال پیچم کردنو ازم خواستن قسم بخورم که تا حالا باهاشون کافه نرفتم
چقدر از عاطفه عصبانی بودم
چقدر از دوستای دیگم حرس (مهتابی) میخوردم
آخه همشون داشتن با دوست پسراشون ور میرفتن
اونم جلوی مامان و بابای من که میدونن بی نهایت رو این چیزا حساسن
بابامم برداشته با کنایه بهم میگه : تو بین این آدما درس میخونی ؟
اخه من چی بگم بهش ؟؟؟
چی دارم که بگم
فقط سکوت کردم و اونا هم فهمیدن که خودمم خجالت کشیدم از کار دوستام
خلاصه اردوی امروزمون زهرمون شد
و جلو مامانو بابامونم شدیم آش نخورده و دهن سوخته
بابا هم تهدیدم کرد و گفت از این به بعد خودم میبرمتو میارمت
لازم نکرده از پلیش راه خودت بیای خونه
و ما در دلمان بغض کردیم که چرا به ما اطمینان ندارند
رومینا نوشت 2 : دیشب عمه خانوم مهمونی گرفتن
فکر میکنید برای چی ؟؟
جون من فکر میکنید برای چی 45 نفر مهمون دعوت کرده به صرف شام ؟؟
حدس بزنید
..
...
چون متینه خانومشون بینیشو عمل کرده ، تمام فک و فامیل دعوت کرده که بیان بینی جدید دخترشون ببینن
بــــــــــــــــــــــــــــــــــــله
خدا تمام مریضارو شفا بده
تازه یک چیزی بگم که به دیوانگی این زن بیشتر پی ببرید
دیروز صبح مشهد بارون اومد و شب هم برف
بعد این خانوم رو سنگ فرشای حیاط موکت قرمز پهن کرده که کفش مهموناشون کثیف نشه
منو بابا و مامان و میلادم نرفتیم تا جلز و ولز کنه
(خداییش برای این نرفتیم که از از خانواده ی شوهرش خوشمون نمیاد و کلا رابطه ای باهاشون نداریم و نمیخوایمم که داشته باشیم )
بعد اومده پایین دم در خونمون به بابام میگه : چیه ، چرا نیومدی ؟ دخترت از حسادت داشته میترکیده ؟؟؟
بابای منم بهش نگاه میکنه و به صورتی که مسخرش کنه میخنده و میگه آره تو راست میگی ، رومینا حسادت میکرده که نیومدیم
بعد درو خونه رو میبنده
بعد رو میکنه به منو میگه : 45 سالش شده این زن ولی هنوز بچه و خاله زنکه، کی میخواد دست برداره من نمیدونم
میلاد هم وقتی قضیه رو میفهمه ، از دستی طوری که صداش بره بالا و عمه بشنوه داد میزنه : اون دختر احمقش صد جاشم عمل کنه ولی نمیتونه قدشو اندازه خواهر من بلند کنه ، کفش صد سانتی متری میپوشه بازم قدش تا آرنج رومیناست ، بعد میره برای من دماغشو عمل میکنه ؟؟ تو برو قد کوتولتو درست کن کوتوله ی فضایی با اون کفشای زاقارتت که همه فکر میکنن بچه دبیرستانی
خداییش راست میگه قدش خیلی خیلی کوتاست
حتی کفش پاشنه بلند ده سانتی هم میپوشه بازم به بازوی من نیمرسه
(ولی منم بلاخره که یک روزی بینیمو عمل میکنم،چشمامم قرنیه رنگی میزارم تا از حسادت بترکه)
رومینا نوشت 3 : حالمان خوب نیست
حس بارداری بهم دست داده
والا ...
هرچی بو میکنم اوق میزنم
به خدا راست میگم
صبح از خواب بیدار شدم مامان میگه بیا صبحانه بخور برات پختنی درست کردم
رفتم سر میز
بعد یکدفعه دیدم دلم میخواد بالا بیارم
زود پاشدم گفتم نمیتونم بخورم
اونم منی که عاشق اینم که صبح پختنی بخورم
امروزم ناهار با من بود
دو مدل غذا درست کردم که عاشق هر دو مدلشم
ولی وقتی بوش به مشامم میخورد احساس حال تهوع بهم دست میده
(توجه داشته باشید که گفتم حس بارداری بهم دست داده نه اینکه باردار باشم ،
مریم مقدس هم نیستم ، خیالتون جمع)
رومینا نوشت 4 : خانوم و آقایونی که شماره منو دارن
خواهشا نه تماس بگیرید نه بزنگید
چون اون خطم تا چند وقت دست خودم نیست
دادم به یکی از دوست هایمان
اون بدبختو کچلش کردین
امروز بهم میگه این دوستات روانی کردن منو رومینا
بگو اینقدر پیام ندن و زنگ نزنن
خوب نکنید دیگه
میبینید گوشی دست خودم نیست
باز بهش میزنگید
عجب بابا
رومینا نوشت 5 : امسال مامانی برام کاموا صورتی خریده که کلاه شالگردن ببافه
کار هرسالشه ، چون بهم قول داده تا وقتی مجردم برام هر سال کلاه و شالگردن ببافه
ولی امسال خیلی بیشتر لذت داره
میدونید چرا ؟؟
چون وقتی که داشتیم کامواشو میخریدیم گفتم صورتی کم رنگ میخوام
مامان گفت نه بچه گانه است
منم گفتم صورتی کم رنگ میخوام
باباهم مخالفت کرد گفت زشته تو خیابون بندازی
منم گفتم نه صورتی کم رنگ میخوام
بعد به اون اس زدمو گفتم صورتی کمرنگ دوست داری ؟؟
اونم تایید کردو گفت آره ، قشنگه
و من دیگه صورتی کمرنگ گرفتم
حالا وقتی بافته شد عکسشو میزارم تا ببینید
ولی چقدر حال میده وقتی باهات هم سلیقه باشه
و هرچی میخوای گوش بده و مخالفت نکنه
عاشقتم
این کلاه و شالگردنمو از بقیه دیگه بی نهایته بی نهایت دوستش دارمو همیشه میندازمش
رومینا نوشت 6 : مهردادو آرزو باز برای عاشورا میخوان بیان مشهد
و من در پوست خود نمیگنجم و از خوشحالی خر ذوق شدم
آرزو بهم گفته چون خیلی خیلی دوستت دارم میخوام ایندفعه که اومدم یک چیزی برات سوغاتی بیارم که تا آخر عمرت یادت نره که ما اینو برات گرفتیم و همیشه برات خاطره ی خوبی داشته باشه
اخ که من چقدر عاشق این دوتام
به مهران جونمم زنگیدم گفتم داداشی توهم پاشو بیا دیگه
ولی طفلی ناراحت بودو گفت نمیتونم عزیزم
(منکه میدونم گرفتاریش اذیتای زنشو خانوادشه ولی به ما میگه کار دارم و سرم شلوغه)
خدا هیچ وقت زن بد نصیب کسی نکنه
هر وقت اسم مهران میاد جیگرم آتیش میگیره و بغض میکنمو برای دل پاکش میبارم
دلم میخواد آیدارو خفش کنمو تیکه تیکش کنم
ولی حیف که داداشم دوستش داره و میخواد باهاش زندگی کنه
امیدوارم یک روزی سرش به سنگ بخوره
و بفهمه که این زن مناسبش نیست و سریع طلاقش بده
آمــــــــــــــــــــیــــــــــــــــن
دیگه حرفی ندارم جز اینکه دوستتون دارم
در ضمن شرمنده که نظر همتون تایید نمیکنم یا بی جواب تایید میکنم
چون اصلا حس و حالش نیست
باور کنید
خدا گوید :
تو ای زیباتر از خورشید زیبایم
تو ای والاترین مهمان دنیایم
تو ای انســــان !
بدان همواره آغوش من باز است
شروع کن ...
یک قدم با تو
تمام گامهای مانده اش با من ...
چقدر زیبا نوشتی وقتی گفتی شیشهی ماشن رو پایین کشیدم.....
جان ؟!؟!؟!؟!؟!؟!؟
مرسی. ولی خوب نیستم. خودت می تونی ببینی چی شده
سلام رومینا خانوم وبلاگ زیبایی داری ممنونم که اومدی بازم بیا
الهی که مامی قربونت بره دختر عزیزم
عاشقتم نفس من
بیا بغل مامان من تو رو نوازش نکنم کیو نوازش کنم ؟؟!!!! تو تنها دخترمی عزیز دلم
رومینای عزیزم میشه دست منو هم بگیری منم بیام پیشت رو ابرا.. میخوام بعد اینکه خدا دست تورو گرفت منم از خدا بخوام دستمو بگیره
خندم میگیره
میدونی از چی ؟؟
از اینکه وقتی دست تورو تو دستش دیدم دلم خواست بیام تا اون بالا
سلام وبلاگ قشنگی داری به منم سری بزن دوست دارن نظرتو بدونم
عجب حس خوبی پیدا کردیا! یاد فیلم مریم مقدس افتادم
میگن که به این و اون خط جایزه میدی، درسته؟ اگه گوشیم جایزه میدی ی گوشی هم به من بده
صورتی کم رنگم خوش رنگه ها
بیا وبم
رومینا.....؟
دوست دارم عزیزم.....
منم دوست دارم مهربونم
سرو پا اگر زرد پژمرده ایم
ولی دل به پاییز نسپرده ایم
چو گلدان خال لب پنجره
پر از خاطرات ترک خورده ایم
خسته نباشی واقعا مطالبت آموزندس
بن بست آغاز هر کوچ ه عزیز دل برادر
فدات بشه خواهر
/