به جایی دیگر باید رسید

مهم نیست که کجا باشه ، ته زمین یا اوج آسمون ، مهم اینه که هرجا میری اونم باشه ، همون خدای مهربون

به جایی دیگر باید رسید

مهم نیست که کجا باشه ، ته زمین یا اوج آسمون ، مهم اینه که هرجا میری اونم باشه ، همون خدای مهربون

heaven or earth




هوای ذهنمان روشن است بسی

ولی جالب اینجاست که دل میسوزد برای ذهن


شاید روزی آهــــــــ دلمان ، پاگیر ذهنمان شود و اورا به نابودی بکشاند

یاشاید ذهنمان روزی به دلمان بخندد برای پیروزی هایش


نمیدانم کدام بر کدام غلبه میکند

هرچی هست بی طرفی بنده است


دوستدار آن هستم که طرفدار دل باشم

ولی شاید ذهن با ما راه نیامد و وجودیت را به آتش کشاند


و ندانستن چقدر سخت است




آخرین رومینا نوشت :


چرا گاهی زنی

هویت مرد بیگناهی را به آتش میکشد ؟



چرا گاهی مردی

با اتش روشن زندگی میکند ؟




آخرین ته نوشت : 


مینویسم

ولی نه دیگه برای شماها


تا چند روز دیگه لینک وبلاگم میره به سایت دوستم

(تنهایی)


ناراحت نشید

ولی دیگه نمیخوام دوستتون داشته باشم

بای بای


موفق باشید

فقط و فقط برای ققنوس مهربانم





نمیدانم این ها برایم حکم کلاس اموزشی پرواز را دارد

یا ...


کلاس هایم مخفیست






فقط و فقط برای ققنوسم نوشت :


ازت خجالت میکشم

نه میتونم بهت پیام بدم نه ...

دلم گرفته بود

گوشیمو برداشتم تا بهت بزنگم

شمارتو اوردم

تا خواستم تماس برقرار کنم دستام لرزید

گفتم دیگه دوستم نداره

گفتم از دستم ناراحته

دلم میخواست صداتو  بشنوم

دلم میخواست التماست کنم تا منو ببخشی

ولی گفتم اگه نخواد صدامو بشنوه

اگر نخواد باهام حرف بزنه 


دیروز بود که از کنار هتلی که توش همایش داشتی رد شدم

بغض کردم

میخواستم بترکم

میخواستم منفجر بشم

میخواستم ...

پنجره ی ماشینو باز کردم

تندو تندو بو کشیدم 

هوارو

اونجارو

تا شاید بوتو احساس کنم

تا شاید ذره هوایی از نفس های داغت برایم مونده باشه

تا شاید ...



مسرورم به شادی های که میدانم زودگذر است

میدانم شاید انتهایش پوچ و تهی باشد و باز خودم باشم و خود


وقتی اومدم وبتو خوندم که اونطوری برام نوشتی داغون شدم 

از خودم بدم اومد

خجالت کشیدم

حتی از خوندن

ادامه دادن

نگاه کردن

گوش دادن


روزی ازش پرسیدم اگر از قفس آزاد شوم پرواز را از یاد نبرده ام؟؟

 مرا نفهمید

گفت برایم بال و پرواز  را توصیف کن



بغض کردم

دلم میخواست درک کنه ولی نفهمید


 از بالهایم برایت گفتم

برایم گریستی

بغض کردی 

و خدا خدا کردی



تشنه هستم

سیرابم کن


تشنه ی دستهایت

نگاه هایت

مهربانی هایت 

نگرانی های خواهرانه ات


امید دارم

امید دارم گر روزی آزاد شوم

تو یادم میدهی

بالم میدهی


و من عهد میبندم

عهد میبندم

عهد میبندم

فکر کوچ کردن به دور دست هارا از ذهن خارج کنم

و شانه به شانه ات فقط و فقط با تو پرواز کنم





عهد میبندم ققنوس مهربانم 


در ضمن : به امیر حسین های اطرافت حسادت میکنم ، میدانستی ؟

خاطره انگیز نوشت : حرس حرس حرس حرس حرس حرس حرس حرس حرس حرس حرس

ادامه مطلب ...

80 درصد یا 20 درصد


http://t2.gstatic.com/images?q=tbn:ANd9GcTXq6TTov-fguXsyYUqrgX-ax-WRoZr7lc25P8EEPd5IpUaBX2vOm-QTKRx





جایی برای دردهایتان
سایت زیبای ...



ادامه مطلب ...