به جایی دیگر باید رسید

مهم نیست که کجا باشه ، ته زمین یا اوج آسمون ، مهم اینه که هرجا میری اونم باشه ، همون خدای مهربون

به جایی دیگر باید رسید

مهم نیست که کجا باشه ، ته زمین یا اوج آسمون ، مهم اینه که هرجا میری اونم باشه ، همون خدای مهربون

برنامه امروز






این روزها هوس دستانی را کردم که فقط نوازشم کنند

هوس نگاهی را کردم که فقط به من توجه کنند

هوس لبهایی را کردم که فقط بر من بوسه زنند

آه ای خـــــــــــــــــــــــدا






دیروز رفتم بازدید
خیلی خسته شدم
بی نهایت خسته کننده بود
فریمان بود

میدونین از مشهد تا فریمان چقدر راهه ؟!



تو سرویسمون فقط بچه های گروه ما بودن
یک راننده ی خز و جوادی هم خورد به تورمون که بیا ببین
یک آهنگای قدیمی و افتضاحی گذاشت که حالم به هم میخورد
از اول تا آخرم فقط تخمه میخوردو تف میکرد کف ماشینش سبز  سبز 

بدشانسی از این بیشتر که وسط بازدید که مدیره داره در مورد گلخونه ی چند میلیاردیش برامون صحبت میکنه شارژ دوربینم تموم بشه خوشمزه

خدا خیر بده مملو که دوربینشو آورده بود بغل

کلی عکس گرفتیم

گلخونه ی جالبی بود

پرورش گل رز

بی نهایت قشنگ بود

یک عالمه گلای رز با رنگای خوشمل داشت

بعدشم رفتیم پرورش قارچ
اونجا هم جالب بود
ولی سرد بود


آخر که بازدید ها تموم شد به استاد میگم این آقاهه چقدر خسیسه

سالی دو میلیارد تومن سود داره

نمیکنه چارتا گل بده دست این دانشجوها دلشون خوش باشه

خیر سرمون از مشهد اینهمه راه اومدیم که گلخونشو ببینیم 


برا همین با بچه ها تصمیم گرفتیم هروقت گلخونه زدیم

هرکی اومد بهش یک شاخه گل بدیم 


 

خلاصه

بعد از بازدید رفتیم سد فریمان

برا صدمین بارم بود که میرفتم
ولی ایندفعه نمیدونم چرا به چشمم قشنگتر میومد
شاید به خاطر این بود که با اردوی دوستانه همراه بودم

ممل هم شیرینی اورده بود
به موقع هم شیرینیشو پخش کرد
چون همه داشتیم از شدت گرسنگی له له میزدیم

بعد جلو همه داد میزنه میگه فقط به خاطر رومینا زبون خریدم که دوست داره
عاطفه هم حسودیش میشه و میگه
پس من چی ؟؟ منکه دوست دخترتم ، مگه نمیدونستی من زبون دوست ندارم خنده 

خلاصه نزدیک بود دعوا بشه که به عاطی گفتم بیخی بابا
این یک حرفی واس خودش زده
شیرینی گرون نتونسته بخره منو بهانه کرده

بعد تمام سرویس منفجر شدن از خنده

نمیدونم کجای حرف من خنده دار بود

مگه گفتن واقعیت خنده داره ؟ متفکر



بعد با بچه ها تصمیم گرفتیم حالا که سر دوست داشتنو نداشتنه
به هم بگیم چیا دوست داریمو نداریم
نوبتی هرکی میگفت چه خوردنی رو دوست داره ، چه خوردنی رو دوست نداره
تا به من رسید همه ی بچه ها داد زدن گفتن چایی چایی چایی

حتی به اسم این نوشیدنی مزخرف آلرژی پیدا کردم
هم میگن چایی احساس اووق زدن بهم دست میده 

ولی خیلی جالب بود خداییش
اینکه یکی یک چیزی دوست داشت که اون یکی دیگه ازش متنفر بود

مثلا علی عاشق خرما بود

ولی زهرا از خرما متنفر بود


یا اینکه مهدی عاشق خورشت بادمجون بود

ولی نگین از بادمجون متنفر بود



خلاصه خیلی جالب بود


ویک چیز جالب تر اینکه

همیشه فکر میکردم من عجیبم

چون از چیزایی متنفرم که بقیه عاشقشن

مثل:  سیب- چایی- آش رشته- استابولی - ذرت مکزیکی و ...

ولی حالا میبینم بقیه هم عجیبن


مثل مصطفی که میگه از خورشت قرمه سبزی و قیمه

به قدری متنفره که حالش به هم میخوره متفکر 


یا اینکه میگه بدش میاد برنج آبکش و دون دون باشه

باید کته و به هم چسبیده باشه تا بخوره و لذت ببره تعجب 


یا اینکه میگفت از نون پخته خوشش نمیاد

نون باید یکم حالت خمیری و ترش داشته باشه 


تعجب تعجب تعجب تعجب تعجب 


یا اینکه میگفت سالادالویه وقتی خوشمزه است که توش ترشی بادمجون بریزی


تعجب تعجب تعجب تعجب تعجب تعجب


(به نظرم این پسر دیگه دیوانه است تا متفاوت ، شما اینطور فکر نمیکنید ؟؟)متفکر


بعد منم واسه اینکه بهش بگم خر نیستیم میفهمیم داری خودتو لوس میکنی 


تیکه انداختم :  آره ، ماهم یک ادم بیشعور و نفهمی تو فامیل داشتیم که خمیر نونو ترجیح میداد بخوره  تا نون تازه و پخته شده رو قهقههقهقههقهقهه


اونم که فهمید داره ضایع میشه دیگه دهنشو بست چرتو پرت زیادی نگفت


بچه پر روووووووو عصبانیعصبانیعصبانیعصبانی



چندتا عکسم که امروز گرفتم گذاشتم

در هر صورت روز خوبی بود


ساعت 5 بعد از ظهر خسته و گشنه و کلافه رسیدیم مشهد

بچه ها تصمیم گرفته بودن برن رستوران یک چیزی بخورن

منم که ماشالا همیشه ساز مخالف میزنم مغرور

مخالفت کردم

عاطی و ممل گفتن بیا بریم

منم گفتم نه

خیلی اسرار کردن

ولی من بازم گفتم نه

رضا گفت همه مهمون منن پاشو بیا دیگه

بازم گفتم نه

دیگه حرصشون در اومده بود نیشخندنیشخندنیشخند


از اخرم باهاشون نرفتم همشون ضایع شدن زبانزبانزبانزبان


بعد حالا اومدم خونه

میبینم ناهار نداریم

نمیدونین تا کجام سوخت که چرا باهاشون نرفتم




خلاصه روز بسیار بسیار خوبی بود 

کلی  بهمان خوش گذشت





(این قسمت رز های سفید گلخونه بود)




(رو این گله آب ریخته بودن تا تازگی خودشو از دست نده )



این گله تار عنکبوت بسته بود و روشم چندتا عنکبوت کوچولو بودن

خوش به حال عنکبوتا

نه ؟؟؟؟؟؟؟




به ممل گفتم اگر واقعا بامعرفتو بامرامی این گلو برام بکن

طفلی داشت میچید

ولی اخرش منصرف شدم گفتم ولش کن

برو برام یک گل خوشگلتر بخر 

این فایده نداره که دزدی کنی

باید برام بخری


(همکلاسی به پرویی من دیده بودین ؟ )


بگذریم که عاطفه داشت منفجر میشد 

قهقههقهقهه


نمیدونم چرا این اینطوریه

مگه من میخوام دوست پسرشو ازش بدزدم

خوبه خیر سرمون همدیگه رو خواهرو برادر صدا میزنیم

والا ...




نظرات 4 + ارسال نظر
شیوا پنج‌شنبه 24 آذر 1390 ساعت 12:40 ق.ظ http://www.mylog-shiva.blogfa.com

عاشقتم دختر عزیزم

منم عاشقتم مامانی

گل یخ پنج‌شنبه 24 آذر 1390 ساعت 01:59 ق.ظ http://golyakh.blogsky.com/

سلام رومینای عزیز
خاطره دانشجویی قشنگی بود خیلی لذت بردم.
دلم تنگ شده برای اون روزا تا هست قدرش و بدون.
موفق باشی...

فریما پنج‌شنبه 24 آذر 1390 ساعت 01:04 ب.ظ http://shahi15.blogfa.com

ممنون که اومدی

باقر جمعه 25 آذر 1390 ساعت 12:09 ق.ظ http://m-bagher-j.blogfa.com/

سلام خوشحال میشم بهم سر بزنی از وبلاگت خیلی خوشم اومد منتظرم حتما بیا ونظر بده

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد