به جایی دیگر باید رسید

مهم نیست که کجا باشه ، ته زمین یا اوج آسمون ، مهم اینه که هرجا میری اونم باشه ، همون خدای مهربون

به جایی دیگر باید رسید

مهم نیست که کجا باشه ، ته زمین یا اوج آسمون ، مهم اینه که هرجا میری اونم باشه ، همون خدای مهربون

خسته شدم دیگه



خسته شدم دیگه


هرچند که این روزا همه چیز طبق میلمه

و همه چیز خوبه خوبه


ولی خسته شدم

از خوابم

از خوابم

از خوابم



امروز ظهر وقتی که کمی با بابا بحث کردم اعصابم خورد شد و رفتم تو اتاقم

دراز کشیده بودم خوابم برد

بازم همون خواب همیشگی رو دیدم

همون ...


همه میگن تاثیر فیلمای ترسناکی که میبینی

ولی این دلیل نیست

وقتی ادم فیلم ترسناک میبینه خوابای متفاوت ترسناکم میبینه

نه اینکه یک خواب تکراری رو برای 5 بار با ادم های متفاوت ببینه



امروز ظهرم دوباره دیدم

همون خوابو

همون صحنه هارو

همون رد انگشتای خونی رو شیشه

همون حوض لجن گرفته

همون درخت انجیر با برگ های زرد

همون خونه ی متروکه و خرابو

همون ترس و وحشت

همون لرزشای دستم

همون التماس کردنم

همون فریاد ها

همون ...


هر دفعه با یک نفر وارد این خونه میشم

دفعه ی اول با بابا بودم

دفعه ی دوم با دایی  بودم

دفعه ی سوم با شاتوتی بودم (که دقیقا وقتی هم از خواب پریدم دیدم بهم اس داده )

دفعه ی چهارم با یکی از همکلاسی های دانشگام بودم

و ایندفعه با یک مرد غریبه که نمیشناختمش بودم


هر دفعه بهشون التماس میکنم که از این خونه بریم

ولی گوش نمیدن


صحنه ی ترسناک به اینجا میرسه که احساس میکنم از طبقه ی بالای خونه ی متروکه

یکی داره از پشت پرده منو نگاه میکنه

گرمای نگاهشو احساس میکنم

تا سرمو میبرم بالا پرده رو میندازه

یک دفعه هم یادمه پرده رو ننداخت

سعی کردم به چشماش خیره بشم ولی نشد

فقط سیاهی بود


بعد احساس میکنم داره پله هارو سریع میاد پایین که منو به دام بندازه


و من شروع میکنم به جیغ زدن

پاهام سست میشه و نمیتونم فرار کنم


میوفتم زمینو نمیتونم بلند بشم

همراهیمم فقط صدام میکنه 


یک چیزی که جالبه اینه که تو خوابم هرکسی به اسما ی متفاوت صدام میزنه


بابا مریم صدام میکرد

دایی رومینا

همکلاسیم رومینا

شاتوتی مریم

مرد غریبه هیچی صدام نمیکرد ، فقط میگفت بلند شو ، بلند شو



رو زمین که میوفتم رد دستایی خونی رو شیشه ها شروع میکنن به راه رفتن

میان سمت من

از رو شیشه ها سر میخورن میان سمت دختر ترسیده ای که رو زمین ولو شده

و جیغ میزنه و التماس میکنه که کمکش کنن تا بلند بشه


اونا فقط داد میزننو بهم میگن بلند شو

ولی بدن من بی حس تر از این حرفاست

هرکار میکنم نمیتونم

زور میزنم نمیتونم

تلاش میکنم نمیتونم 


جالب اینجاست

جالب اینجاست

جالب اینجاست


تنها کسی که تو این 5 بار کمکم کرد که بلند بشم بابا بود

زیر بغلمو گرفته بودو تمام تلاششو میکرد که از رو زمین بلندم کنه

برعکس بقیه داد نمیزد

هنوز یادم نرفته

لبش نزدیک گوشم ، آروم میگفت : مریم پاشو ، دارن میان سمتت ، باید از اینجا بریم بیرون



بقیه ادما هیچ کدوم تو هیچ خوابم کمکم نکردن واسه بلند شدن

فقط سرم داد میزدنو میگن بلند شو




دیگه دلم نمیخواد بخوابم

دیگه دلم نمیخواد شب بشه

دیگه دلم نمیخواد ظهر بشه

دیگه دلم نمیخواد خوابم بیاد

دیگه دلم تختمو نمیخواد

بالشمو نمیخواد

پتومو نمیخواد


دلم بیداری میخواد

تا ابد

تا همیشه 


خسته شدم دیگه



تا بخوام حرف بزنم

متهم میشم واسه فیلمایی که میبینم

یک ماهه دیدن فیلم ترسناکو قطع کردم

ولی این خوابم هنوز ادامه داره


میدونم

میدونم

میدونم دلیلش فیلمای ترسناک نیست

دلیل چیزیه که من نمیفهمم


دوست دارم یک نقاشی از اون خوابی که میبینم بکشم

یا یک فیلم بسازم

یا هر چیز دیگه

دوست دارم هرکاری بکنم تا اطرافیانمو از شدت ترسناکی این خواب مطلع کنم

دوست دارم درکم کنن

دوست دارم وقتی دو هفته است شبا نمیخوابم دلیلشو ازم بپرسن

دوست دارم درک کننو منو مثل بچه ها تو بغلشون بگیرن تا خوابم ببره



دلم میخواد برم تو بغل کسی که بدونم قوی

که بدونم میتونه ازم مراقبت کنه

که بدونم میتونه نجاتم بده

تو بغلش بعد از مدت ها آروم بخوابم

آروم سرمو بزارم رو شونشو با اطمینان کامل بعد از دو هفته راحت بخوابم

بدون اینکه از دیدن دوبارش بترسم

با شجاعت بخوابم

نه با اشک

نه با گریه

نه با التماس

نه با ...



به خدا دیگه خسته شدم

نظرات 7 + ارسال نظر
شاید یه دوست دوشنبه 14 آذر 1390 ساعت 07:53 ب.ظ http://mylittlesong.blogsky.com

رومینا چیکار کنم برات؟ خیلی ناراحتم که اینجوری هستی

محسن دوشنبه 14 آذر 1390 ساعت 09:38 ب.ظ

ذکر بگو ........

مهرداد سه‌شنبه 15 آذر 1390 ساعت 04:09 ب.ظ http://mehrdade73.blogfa.com

سلام اپم

شاید یه دوست چهارشنبه 16 آذر 1390 ساعت 01:09 ب.ظ

رومینا جون نوشتتو به یکی از دوستام دادم که خودم خوابامو بهش میگم تعبیر کنه دادم.. انشالله که خوابت خیره عزیزم.. گفت نمازتو بخون.. قبل خواب وضو بگیر.. قبل خواب آیه الکرسی بخون.. گفت اگه به قول تو تاثیر فیلما نباشه میشه اینجور تعبیر کرد که یه بیماری یا غم و اندوه زیادی هست که آخرش شفا و ختم به خیر میشه.. صدقه هم بذار عزیزم.. انشالله پست بعدیت بگی که خوبی

چی بگم والا نفسم

خوبم

بهترین دوست شناخته شدی

محسن چهارشنبه 16 آذر 1390 ساعت 04:39 ب.ظ

تو دوران سختی را می گذرانی و داروی آن ابتدا صبر است تا گذر زمان آن را حل کند و سپس دعا و نماز و متوسل شدن به ریسمان الهی تا از زمین جهل کنده شوی و به آسمان عقل و شعور و آگاهی برسی .

ها ؟؟؟؟!!!!!!!!!!

شاهین پنج‌شنبه 17 آذر 1390 ساعت 11:07 ب.ظ

قربون آبجیه خودم برم
نمیدونم چی بگم .....
ی چیزی میخوام بگم ولی نمیدونم چطوری بیانش کنم

بگو عزیزم

لطیفه شنبه 19 آذر 1390 ساعت 05:19 ب.ظ

اولین کامنت....
همین روزای پاییزی بود که اومدم وبلاگتو برات کامنت گذاشتم.....

یک سال از آشناییمون میگذره رومینا باورت میشه....؟
الهی قربونت برم من....
دوووووووست دارم.....
عاشقتم مهربونم.....

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد