به جایی دیگر باید رسید

مهم نیست که کجا باشه ، ته زمین یا اوج آسمون ، مهم اینه که هرجا میری اونم باشه ، همون خدای مهربون

به جایی دیگر باید رسید

مهم نیست که کجا باشه ، ته زمین یا اوج آسمون ، مهم اینه که هرجا میری اونم باشه ، همون خدای مهربون

خورشت قیمه بادمجان

http://imcity.ir/amoozesh1/wp-content/uploads/2010/12/ghaimeh_bademjoon.jpg

اشتباه فکر نکنید
(این عکسه غذای من نیست)

حرسمان میگیرد وقتی آق داداشمان بفرماید شام ببیند

آن که عیب نیست

این عیب است که به چشمانمان خیره شود و بگوید :


- وای چقدر غذاهای اینا خوشمزه میشه


و از حرس احساس ترکیدن کنیم


- میلاد جان منی که دست به سیاه و سفید نمیزنم به خاطر تو آشپزی میکنم عزیزم ، یعنی غذاهای من بده ؟

- شکل غذای اینا خوشگلتره

- میلاد من رو تزئین میز و بشقاب و قاشق خیلی حساسم خودت میدونی برات سنگ تموم میزارم

- ولی اینا بیشتر به دل میشنن رومینا


بغض گلومان را میگیرد

مادر خانه که جویای احوال درونی بنده است در گوشمان زمزمه میکند :


- فردا براش غذایی که دوست داره درست کن مطمئنم حرفشو پس میگیره

- مامان این نامردیه ، خودت میدونی من فقط به عشق میلاد آشپزی میکنم حالا میگه غذای اینا خوشمزه تره

- غصه نخور دخترم ، تو فردا براش غذای مورد علاقشو درست کن ، میفهمه اشتباه کرده


شب که ساعت 4 صبح میخوابیم

صبح هم به شدت خوابمان می آمد

و دلمان میخواست چرتی بزنیم


ولی استرس اینکه آقا میلاد از راه برسند و غذا اماده نباشد مارا فرا میگیرد و به سرعت راهی آشپزخانه میشویم


غذای مورد علاقه ایشون :

خورشت قیمه بادمجان با سیب زمینی پفکی

به همراه برنج قد کشیده و ته دیگ زعفرانی


به سرعت غذارا درست میکنیم

میز را با دقت تمام تزئین میکنیم

از سبزی خوردن گرفته تا سالاد فصل و سالاد شیرازی و ... منظم و مرتب میچینیم

از بشقاب های طرح داری که خوششان می آید استفاده میکنیم

برای اینکه ایراد داغ بودن غذارا نگیرند زودتر غذا سرو میشود

صدایشان میزنیم


- میلاد جان ، داداشی بیا ناهار اماده است

- الان میام


بعد از یک ربع وارد آشپزخانه میشوند


- وای ببین خواهر گلم چیکار کرده

- بدو بیا بشین تا برات بکشم

- من واقعا عذر میخوام رومینا ولی بیرون ساندویچ خوردمو گشنم نیست 





آن لحظه است که تمام خانه با تمام وسایل خانه بر فرق سرت میخورد


 



- یعنی چی ساندویچ خوردی گشنه نیستی ؟؟ مگه من دیشب نگفتم فردا غذای مورد علاقتو درست میکنم

- چرا ولی بیرون که رفتم گرسنم شد با دوستم یک چیزی خوردیم

- مگه مامان صبح بهت صبحانه نداد که بخوری ؟؟

- چرا ولی من نخوردم

- میلاد ولی من فقط به خاطر تو امروز اینو درست کردم ، خودت میدونی نه من و نه مامان خورشت قیمه بادمجون دوست نداریم ولی به خاطر تو اینو درست کردم تا بخوری

- معذرت میخوام رومینا ولی واقعا اشتها ندارم

- باشه ، اشکالی نداره ، راحت باش


خودمان مث گاو گرسنه بودیم ولی تمام اشتهایمان کورشد


- دخترم تو چرا نمیخوری

- منم سیرم مامان ، میل ندارم ، برای شما و بابا کشیدم ، بخورید

- از دستش ناراحتی

- نه مامان ، مهم نیست

- بچه ی هنوز ...

- مامان گفتم که چیزی نیست و اصلا ناراحت نشدم ، شماهم ناهارتون بخورید من گشنم شد میام میخورم ، الان واقعا میل ندارم




پ ن 1 : من به درک چون خواهرشمو اینقدر دوستش دارم که میتونم تحمل کنم ، ولی امیدوارم فردا که ازدواج کرد و رفت خونه ی خودش با زنش هیچ وقت همچین کاری رو نکنه چون میدونم اون دختر بیچاره چه زجری میکشه وقتی از شوهرش همچین رفتار زشتی سر بزنه


پ ن 2 : وقتی کسی رو دوست داشته باشم جونمم براش میزارم ، حالا یک ناهار درست کردن که چیزی نیست ، پس ساده ازش میگذریم و به راحتی خودمونو کنترل میکنیم


پ ن 3 : بعضی اوقات با خودم میگم چرا بیشتر ادمای اطراف من متوجه دوست داشتنم نمیشن؟

مثل میلاد ،که اگر میشد حتی به خاطر منم که بود فقط و فقط و فقط یک قاشق میخورد ، با یک قاشق غذا خوردن ادم هیچیش نمیشه حتی اگر گاو خورده باشه نه یک ساندویچ کوچیک همبرگر


یا مثل خیلی های دیگه که متوجه نمیشن

واقعا مشکل از رفتار منه یا جریان یک چیز دیگست ؟



پ ن 4 : اصلا حوصله ی آخر هفته ی تمشک ارغوانی رو ندارم ، اخه روزای سختی داره ، هم تست با افسر و هم رفتن به اون دانشگاه مزخرف با بچه های حال به هم زن



پ ن 5 : خیلی بده بهت ضدحال بزنن ، یا سر صبح باهات دعوا داشته باشن

ولی من ادم خیلی خیلی صبوری هستم ، تحمل میکنم

نظرات 14 + ارسال نظر
حمید دوشنبه 4 مهر 1390 ساعت 03:32 ب.ظ http://myarghavan.blogsky.com

عب نداره فدای سرت

[ بدون نام ] دوشنبه 4 مهر 1390 ساعت 04:01 ب.ظ

ای جونم ... فدای اون دستای مهربونت بشم من ...!

ایشالا یه روزی میای واسه خواهری جونت غذا درست می کنی و منم تا ته همشو می خورم ...

راستی رومینا جونم اون صورت جلسه پیدا شد ... به خدا دعات اثر داشت ... وگرنه آبروی قشر محترم دخترا به باد می رفت ... الانم تایپش کردم و فقط مونده ازش یه پرینت بگیرم ... خدایا ممنونم ازت که همه کارامو راست و ریس می کنی ...

رومینا تو متـنـت یه غلط املایی بود حرص نه حرس ...
این حرس که تو نوشتی به معنی شخم زدن باغچه است دلبندم

دوسِت دارم مهربونم ... من همیشه معنی و اندازه دوست داشتن تو رو می فهمم نفسم!

آخر هفته تمشک ارغوانیت به شادکامی و خرمی بگذره عزیز دلم!

مهتاب

الهی قربونت بشم مهتابم

خداروشکر که پیدا شد خانومی
ایول به اینکه آبروی دخترا رو نگه داشتی


اینا همش تقصیره خودته بابایی
هی بهت میگم بهم دیکته ی شب بگو
ولی بهم نمیگی
همین میشه دیگه

درستش نمیکنم تا خاطره بشه برام مهتاب
این برام لذت بخشه که وقتی میام خاطراتمو میخونم یاد درسهایی که خواهر بزرگم بهم داده بیوفتم

حرس



منم با تمام وجود درک میکنم مهتاب جونم

ممنونم عزیزم

سعید دوشنبه 4 مهر 1390 ساعت 04:39 ب.ظ http://sazedel.in

سلام رومینا جان
واسه چی اون وبلاگ رو دوباره راه بندازم:-؟
اگه از اون بیشتر خوشت میاد جشم تا فردا صبح دوباره راش میندازم ؟؟؟
خوشحال میشم بیشتر باهات آشنا بشم
ممنون بای

برا اینکه منو یاد خاطراتم میندازه

نه کلا ولش کن

برات زحمت میشه حسابی برادر من

خوش باشی

شقایق دوشنبه 4 مهر 1390 ساعت 06:59 ب.ظ http://www.nicegirl2.blogfa.com

یعنی تو خوشمزه تر از این درست میکنی؟

اوهوم

(با عتماد به نفسم حال کن شقایق)

نگین دوشنبه 4 مهر 1390 ساعت 10:45 ب.ظ http://www.mininak.blogsky.com

سلااااااااامی دوبارهههههههه
عیب نداره عزیزم پیش میاد دیگه ...
به قول مامانت هنوز کوشولویه خب متوجه نیست ...
آخی چه قد داداشیتو دوسش داری

من میلادو از هرکی که فکر کنی بیشتر دوست دارم

نگین دوشنبه 4 مهر 1390 ساعت 10:48 ب.ظ

ما که نفهمیدیم بالاخره چند سالته رومینا جون ! اینجا زده 19 سال ولی گفتی دو سال از داداشت بزرگتری. داداشت هم که باید 18 سالش باشه آخه چند سالته خ نکنه داداشت هنرستانیه ؟ از هنرستان دانشگاه قبول شده ؟ اگه اونجوری باشه ممکنه دانشگاهش دختر نداشته باشه هااا

آره قربونت بشم میلاد هنرستانی بود
الانم روزانه دانشگاه منتظری قبول شده

آره دانشگاهش خداروصدهزار بار شکر دختر نداره
اینقدر ذوق کردم وقتی فهمیدم دختر نیست تو دانشگاهشون
این داداش ما هم ساده
دخترای این دوره زمونه هم زرررررررررررنگ

حالا نه که منو تو اصلا دختر نیستیم

نکرت سه‌شنبه 5 مهر 1390 ساعت 12:27 ق.ظ http://www.aloode.blogsky.com

سلام
خوبی؟
وای چقدر حساسی تو
خب اینکارارو بکنی لوس میشه دادشتا
از ما گفتن بود

فدایت

من عاشقشم

سرکش (ا بـ ـر ا هـ ـیـ ـم) سه‌شنبه 5 مهر 1390 ساعت 12:44 ق.ظ http://enix.blogsky.com/

پسرا کلا ضد حالن
جدی نگیر داداشتم تو دلش هیچی نیست

اوهوم


(ا بـ ـر ا هـ ـیـ ـم) سه‌شنبه 5 مهر 1390 ساعت 10:05 ق.ظ http://enix.blogsky.com/

پسرا همشون همینطورین
دلگیر نشو منم یه موقعهایی ازین کارا میکنم
تازه فکنم همسن آقا میلادم باشم

آره منم خودم زمانی که لوس بودم خیلی ازاین کارا میکردم
اینقدر به همه ضد حال میزدم که حد نداشت
بابامم میگه الانم داری مجازات میشی برای اون دورانت

فکر کنم شما یک سال از میلاد بزرگتر باشی

nima سه‌شنبه 5 مهر 1390 ساعت 12:35 ب.ظ http://aa71.blogfa.com

ممنون سرزدی ببخشید عزیزم خبر ندادم

میوسا سه‌شنبه 5 مهر 1390 ساعت 01:04 ب.ظ http://miosa.blogsky.com

اشکال نداره بابا بیچاره شاید با دوست دخترش بیرون بوده اونم زف کرده بوده یه چی گرفتن باهم خوردن...البته باید یه قاشق رو برای تشکر میخورد ولی داداشه دیگه ما داداشا همینیم خواهرامون دل سوزمونن اما ماها نمیفهمیم...

میلاد و دوست دختر ؟؟!!!



فکرشم از خنده میترکونتت
چه برسه به اینکه واقعیت پیدا کنه

این بچه به قدری خجالتیه که حد نداره




اگه دوست دختر داشته باشه که خودم درسته قورتش میدم

بی جا میکنه ازین کارا بکنه

شاید یه دوست سه‌شنبه 5 مهر 1390 ساعت 01:46 ب.ظ

سلام رومینا جون
بابا واقعا دیگه تو دست مهربونی رو از پشت بستی عزیزم نه تقصیر تو نیست آدمی قدر عافیت رو وقتی میفهمه که نداشته باشدش
مرسی بهم سر زدی عزیزم

سعید سه‌شنبه 5 مهر 1390 ساعت 10:24 ب.ظ http://delgijeh.blogsky.com/

سلام
انگار همیشه این داستان تکرار میشه .
اینکه ما کسانی که دوستمون دارن و یه عالمه مهربونن رو نمی بینیم یا می بینیم و ساده از کنارشون رد
می شیم اما اونی که نداریم و
نخواهیم داشت برامون ...
منم یه خواهر دارم مثل شما
بهتر از شما نباشا اونم یه عالمه زحمت می کشه
گاهی کفر خودم هم در می آد که چرا اینقدر سرد رفتار می کنم !!!
اما دل مشغولی های لعنتی نمی ذاره
این پستت مجبورم کرد برم یه عذر خواهی درست و حسابی انجام بدم .
موفق باشی

عزیزمی

میلاد 290 سه‌شنبه 5 مهر 1390 ساعت 10:27 ب.ظ http://lovegrief290.mihanblog.com

آخ گشنم شد ، من بفرمایید شام نمیبینم ،از اون غذاهای خوشمزه که واسه میلاد درست میکنی ، واسه منم درست میکنی ؟

پ ن 3 : خیلی از مشکلا به خاطر همین قضیه است ، خیلی راحت از کنار خیلی چیزا میگذریم ، بدون اینکه حتی یه لحظه فکر کنیم شاید با این گذشتن ما گلی زیر پامون پرپر میشه ، احساسی ترک میخوره ، بغضی میترکه...

آره که درست میکنم میلاد جونم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد