به جایی دیگر باید رسید

مهم نیست که کجا باشه ، ته زمین یا اوج آسمون ، مهم اینه که هرجا میری اونم باشه ، همون خدای مهربون

به جایی دیگر باید رسید

مهم نیست که کجا باشه ، ته زمین یا اوج آسمون ، مهم اینه که هرجا میری اونم باشه ، همون خدای مهربون

؟؟؟؟؟؟؟





؟؟؟!!!!!؟؟؟؟؟؟!!!!!!

اینقدر عجله دارم که نمیدونم چه جوری بنویسم براتون

تا یک ساعت دیگه کلاسم شروع میشه و باید برم یونی


ولی میخوام خوابی رو که دیدم حتما براتون تعریف کنم



اینقدر از خوابی که دیدم شک زده شدم که کنترل رفتارمو ندارم



خواب دیدم که یک بچه دارم !!!!!

نمیدونم روضه بود یا مهمونی ساده

منو مامانمو چندتا خانم دیگه که نمیتونستم توی خواب شناسایی کنمشون

نشسته بودیم یک کنار

مامانمو خانومای کنارش به دیوار تکیه داده بودن ولی من جلوشون نشسته بودمو رومو بهشون کرده بودم و پشتم به همه ی مهمونای مجلس بود و پسرمو رو پام گذاشته بودم

یک خانومه با خواهراش کنارمون نشسته بود و یک ملافه بزرگ جلوش پهن کرده بود و یک عالمه اسباب بازی رو ملافه گذاشته بود و دختر کوچیکشو اون رو گذاشته بود تا با اسباب بازی هاش بازی کنه

جثه ی دخترش هم اندازه جثه ی پسر من بود

پسرم یک چیزی خورده بود که دور دهنش کثیف شده بود

از خانومه که دختر بچه داشت یک دستمال گرفتمو کمی خیسش کردمو آروم دور دهن پسرمو پاک میکردم

خانومه هم داشت باهام حرف میزد

حرفاش دقیق یادم نمیاد

فقط یادمه وسطش میگفت خوش به حالت بچت پسر شد ، خدا خیلی دوستت داشته

منم لبخند میزدمو با عشق دور لب پسرمو پاک میکردمو میگفتم مهدی جونم چی خوردی که اینجوری کثیف شدی مامان


دقیق یادمه داشتم آروم سرشو ناز میکردمو میگفتم : مهدی جونم ، پسرگلم بزار دور دهنتو تمیز کنم


نمیدونم چرا اسمشو مهدی گذاشته بودم


مامانمم داشت با خانومای دورو برش حرف میزد که فقط از بین حرفاش این یادمه که بهشون میگفت : این دختر عاشق بچشه ، هیچ مادری رو اینطوری ندیده بودم که بچشو بپرسته خدا کنه سریع بچه داری رو یاد بگیره


بعد پسرم خودشو تو بغلم ولو کردو سرشو گذاشت رو دستم که میخواد بخوابه


و من از خواب پریدم


اولش که تو عشقو حال خوابم بودم

بعد یاد یک چیزی افتادم


یاد دیشبم


اگر بخوام حقیقتو بگم اینه که من هیچ وقت وجود امام زمانو جدی نگرفته بودم

نه اینکه قبولش نداشته باشم

نه

برعکس خیلی قبولش دارم

ولی هیچ وقت بهش خوب فکر نکرده بودم

به وجودش

به غیبتش

و تنها اطلاعاتی که ازش دارم مال دوران کتابای دینی دبیرستانمه

دیگه هیچ وقت دنبالش نبودم

چرا دروغ بگم

حتی وقتی که هرکی رو میینم که میگه خدا ظهور امام زمانو نزدیک کنه تو دلم بهش میخندم

میگم نزدیک بشه که همه چیز تموم میشه

دیگه دنیا اینطوری که هست که نمیمونه

بعدشم قیامت میشه


شاید این افکارم برا اطلاعات کمم باشه

یا ایمان کمی که دارم

نمیدونم

میتونه از هر چیزی باشه


ولی دیشب چون خیلی دلم گرفته بود نمیدونم چرا یکدفعه شروع کردم باهاش به حرف زدن

بهش گفتم هیچ وقت نخواستم خوب بشناسمت

میدونم از دستم ناراحتی

میدونم دوستم نداری

میدونم داری دنبال یارات میگردی برای ظهورتو منم توشون یک کخ هم نیستم

میدونم هیچ ارزشی برات ندارم

میدونم نه بنده ی خوبی برا خدا بودم نه دختر خوبی برا تو و بقیه

ولی خودت کمکم کن

خودت بهم توانایی بده

کمی بهم نگاه کن

یادمه معلمم بهم میگفت همه امام زمانو دیدن ولی نمیدونن که امام زمان بوده

آیا واقعا من تورو دیدم ؟؟؟

نمیدونم

ولی میدونم که خیلی دختر بدی هستم

ولی تو کاری کن که هم بخشیده بشم هم خدا و هم خودت دوستم داشته باشید

اول خودمو میسپارم دست خدا بعدشم تو

شاید واقعا تو بتونی کمکم کنی

دوست دارم

شب بخیر


(دقیقا همین مکالمه رو با امام زمان داشتمو دیگه خوابم برد )



به خدا دیشب اولین باری بود که وقتی حرف میزدم امام زمانو مخاطب خودم میدونستم 

یعنی تا حالا هیچ وقت نه باهاش حرف زده بودم و نه حتی بهش فکر کرده بودم



تا اینکه دیشب این خوابو دیدم


به مامان جریان گفتم ولی زیاد جدی نگرفت

انگار براش داستان خنک و بی مزه تعریف کرده باشم

فقط بهم گفت حتما کار خوبی کردی که این خوابو دیدی


تو اینترنتم هرچی دنبال تعبیر خواب گشتم چیزی در این مورد پیدا نکردم


این خواب داره دیوونم میکنه

نمیدونم میتونه چه معنی داشته باشه

ولی توش فقط عشق بود

عاشق بچم بود

هنوز دستای کوچیکشو که گذاشته بود رو دستم تا دور لباشو آروم پاک کنم یادمه

هنوز چشماش توی ذهنمه

لباس تنش سبز بود یا سفید

نمیدونم

ولی یکی از این دوتا رنگ بود



به نظر شما چه تعبیری میتونه داشته باشه ؟؟؟؟؟؟؟؟


اصلا آدم مذهبی نیستم

اگر بودم این خواب شاید اینقدر برام مهم نبود

چون نیستم برام مهم شده

اینکه چرا باید همچین خوابی ببینم

و بچم همچین اسمی داشته باشه تو خواب

و جنسیتش پسر باشه

و بقیه به پسر بودن بچم حسودی کنن

و مامانم که خودش یک مادره و میدونه حس مادرانه چیه

توی خواب بگه هیچ مادری رو مثل دخترم ندیدم که اینقدر عاشق بچش باشه

خودش یک مادره و میتونه بفهمه مادرا همه عاشق بچه هاشونن پس چه دلیلی داره تو خواب اینو بلند برا همه قید کنه ؟؟؟

و من چرا اینقدر بچم باید برام مهم باشه که به تمام مهمونا و حاضرین مجلس پشت کنم تا فقط بچمو تو بغلم بگیرمو دور لبشو تمیز کنم


و اسم بچم !!!!


این یک چیز خیلی مهمه توی خوابم

چرا واقعا باید اسمش مهدی باشه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

چرا مهدی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟


مهدی تنها اسمیه که هیچ وقت توی عمرم بهش فکر نکرده بودم

هیچ وقته هیچ وقت 



ولی چرا باید بیاد تو خوابم




خیلی سوال دارم که نمیدونم کی به جوابشون میرسم

مثل خوره تمام سوالا به جونم افتادنو دارن مغز سرمو خورد میکنن



نظرات 3 + ارسال نظر
نگین چهارشنبه 27 مهر 1390 ساعت 01:05 ب.ظ http://www.mininak.blogsky.com

اووووم راستش نمیدونم ...
ولی شاید خوابت این معنیو داشته که اونقدرا هم که فک میکنی از امام زمان دور نیستی ...
و اینکه تو ذهن ناخوداگاهت خیلی هم بهش فک میکنی!

منم یه بار خواب دیدم یه خواهر دارم به اسم "زهرا" که پدر و ماردم از پرورشگاه گرفتنش ولی هیچکس بهش هیچ توجهی نداره و به شدت زجر میکشه ولی من حسابی دوسش داشتم ...

بعدا فهمیدم تعبیر خوابم چی بوده ...

که وقتی مامانم خوابم و فهمید سعی کرد یه کار اشتباهی و که داشتن میکردن جلوشو بگیرن ...


به نظرم این خوابا خیلی هم بی معنی نیست

مخصوصا با این حس و حالی که آدم تو خواب داره

یه بار دیگه هم یادمه خواب دیدم به حضرت ابوالفضل دارن تو خوابم توهین میکنن و این باعث شد چهره ی همه ی آدمای شهر فرق کنه و هرکدومشون شبیه جذامی ها بشن و زلزله و سیل و اینا همه جا رو پر کنه ...
نمیدونم فردای اون روز بود یا همون روزا که فهمیدم تو یکی از کشورا به یکی از همین امامان اینا نمیدونم یا پیامبر بود که توهین شده بود و کلی هم خبرش ترکوند ...

همون زمان با خودم گفتم معلوم نیست چه بلایی میخواد سر اونا بیاد!

نمیدونم والا ...

منم خوابای با مضمون های مختلف دیدم
ولی این با بقیه فرق داشت

تا حالا توی خوابم اینقدر حس قشنگی نداشتم
اینقدر عاشق نبودم
اینقدر دوست نداشتم
اینقدر شاد نبودم
اینقدر به کسی وابسته نبودم


خیلی خوابمو دوست داشتم
بهم آرامش میداد
حتی فکر کردن بهشم بهم آرامش میده

[ بدون نام ] چهارشنبه 27 مهر 1390 ساعت 04:58 ب.ظ

اگه یکم به حرفای کامنت قبلیم فک کنی می فهمی چرا ...!

این بچه و خواب ینی همون بهترین که بهت گفتم ...

منتظر بهترین باش رومینای مهربون من



چشم مهتابم

محسن پنج‌شنبه 28 مهر 1390 ساعت 04:47 ب.ظ

به نظر من
انسان در آخرین لحظات خواب با هر ذهنیتی بخوابه همون ذهنیت در خواب احتمالا دنبال میشه
مثلا یکی فکر می کرد امام زمان باید قد بلند باشه مانند یکی از پیامبران و شب خواب می بینه که امام زمان میخواد وارد حرم بشه و از بس قدش بلنده باید خم بشه تا سرش به سر در نخورد
یا مثلا پیروان مسیحیت مسیح را خواب می بینند و نه امام زمان و بالعکس

ای برادر تو همان اندیشه ای

حرفتو قبول دارم
ولی من نه به بچه فکر میکردم
نه روضه
نه مامانم
و نه هیچ چیز دیگه

بعدشم شنیدم که میگفتن همون شب خوابشو میدیدی
نه اینکه من صبح وقتی پاشدم نماز صبحمو خوندمو دوباره خوابیدم
خوابشو دیدم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد