به جایی دیگر باید رسید

مهم نیست که کجا باشه ، ته زمین یا اوج آسمون ، مهم اینه که هرجا میری اونم باشه ، همون خدای مهربون

به جایی دیگر باید رسید

مهم نیست که کجا باشه ، ته زمین یا اوج آسمون ، مهم اینه که هرجا میری اونم باشه ، همون خدای مهربون

امروز کمی خوشحالم :)



http://up.vatandownload.com/images/ud8k71du00timuy3mkna.gif


( این فرشته ی منه ، میدونم خیلی نازه )







عشقم که داری اینو میخونی ، دوست دارم و منتظرتم تا 25 آبان برسه

صبح تقویمو یک نگاه کردمو دیدم امروز پنجمه

بعد تا روز بیستو پنجم رفتم

اووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووه

چقدر راه بود

بیست روز


بعد یکدفعه دیدم جمعه میوفته

قلبم اومد تو دهنم

خاک بر سرم 25 که روز جمعه است 

اگر اومد پیشم منکه نمیتونم برم ببینمش

سریع بهش اس دادمو گفتم تروخدا یک زمانی بیا که جمعه نباشه

بعد گفت شاید 27 بود

باز کمی دلم آروم گرفت

اخه بدشانسی بنده اینه که باید برم قایمکی ببینمش

اخه اگر خانواده بفهمن طرف کیه که میخوام برم ببینمش اجازه نمیدن

برا همین باید روزی بیاد پیشم که من کلاس داشته باشمو دودرش کنمو برم پیش عشقم


ولی بیست روزم خوبه

من عاشق انتظارم

میمیرم واسه انتظار

اخه انتظار برا دوستو خیلی دوست دارم

لذت بخشه

مهم اینه که از انتظار بی تابی کنی و جون بدی

اون وقت ثانیه ثانیه هات برات قشنگتر میشن



امروز مهرداد بهم زنگید

سر کلاس بودم

استادم خیلی ادم بد اخلاقی بود

اگر کسی میرفت بیرون عصبی میشدو داد میزد

ولی من داداش بزرگمو به نمره گرفتمو اخم استادم ترجیح دادم

حتی واسه اینکه لج استادو در بیارم

گوشیمو نشونش دادمو رفتم بیرون که بفهمه میخوام با تلفن صحبت کنم


خوشم میاد وقتی ادمای بداخلاقو میجزونم 



بگذریم

مهرداد با ناراحتی گفت حالت خوبه ؟؟؟

گفتم چرا اینو میگی ؟؟

گفت مامان میگه این روزا حال خوبی نداری

گفتم مامان دست هرچی اخبار روز دنیاست از پشت بسته

گفت آرزو باهات کار داره باهاش صحبت کن

گوشی رو داد به آرزو

وقتی که شیش ساعت با هم حرفیدیمو قربون صدقه ی هم شدیم

گفت مریم برات یک آزمایش نوشتمو فرستادم مشهد امروزم اومده براتون پس سریع برو آزمایشگاه

گفتم واسه چی آرزو جون مگه چی شده ؟؟

گفت هیچی ، فقط نگرانت شدم ، مامان میگه زیاد حال خوبی نداری

گفتم به خدا خوبم

طوری که صداش نگران تر بشه گفت

لجبازی نکن مریم حتما برو آزمایش کاملتو بده و جوابشو بهم بگو

گفتم چشم ناراحت نشو خواهر مهربونم ، میرم آزمایش میدم ، ولی آزمایش کامل که ننوشی ؟؟

- منظورت چیه ؟؟

- آخه من خوشم نمیاد برم دستشویی و آزمایش اونجوری هم انجام بدم

از خنده قش کردو گفت : دیوونه مگه دست خودته ، آزمایش کامله و باید همه مراحل انجام بدی

گفتم باشه فعلا که شما رئیس مایی و ما باید اطاعت کنیم

قربون صدقم شدو گوشی رو قطع کرد


( الهی قربونش بشم که بهترین عروس دنیاست ، برعکس بعضی احمقا که فکر میکنن چون عروس جدیدن چقدر مهمم ، اوووووووووووق 

ایشالا تمام پسرا یک زن مثل آرزو پیدا کنن ، آمین )



اومدم خونه کلی با مامان دعوا کردم چرا همه خبرارو به آرزو و مهرداد میده

اونم گفت نگرانمه

منم دیگه بحث نکردم 

مامان گفت از الان چیزی نخور که فردا صبح بریم آزمایش بدیم چون باید 12 ساعت ناشتا باشی

گفتم فردا که تعطیله کجا بریم ؟؟

گفت بیمارستان شبانه روزی

گفتم حالا چی شده که اینقدر این آزمایش مهم شده

مامان گفت فکر میکنم حالت خوب نیست مریم

و چندتا دلیل برام آورد که خجالت میکشم براتون بگم

چون مربوط به مسائل زنانه است

وقتی این دلیلارو آورد منم قانع شدم

از الانم هیچی نباید بخورم تا فردا برم آزمایش


از سوزن میترسم

آخه رگای دست من پیدا نمیشه

یادمه آخرین باری هم که رفتم آزمایش دادم یک دعوای حسابی شد


آخه رفته بودم پیش زن داداشم

بعد پرستاره که دید رگ دستم پیدا نمیشه رفت یک پرستار دیگه رو آورد

بعد زیر گوشش پچ پچ کرد که این خواهر شوهر خانم دکتره و باید سریع خونشو بگیریمو کارشو راه بندازیم تا ناراحت نشن از دستمون

این عوضی هام افتادن به جون من

یکیشون رفت سراغ یک دستم

یکی دیگشونم رفت سراغ دست دیگم

مثل ادمای بی سواد  این سرنگارو توی دستم میچرخوندن که رگمو پیدا کنن

منم دلم ضعف میرفت ولی جیکم در نمیومد که نگن چقدر خواهرشوهر خانم دکتر وحشیه

وقتی آرزو اومد پیشم دید رنگم مثل کچ سفید شده و ضعف کردم

اینقدر پرستارارو دعوا کرد که دلم به حالشون کباب شد

چون جلو اون همه مریض براشون آبرو نزاشت و حسابی داغ کرده بود

و از آخر خودش از رگ یکی از انگشتام خون گرفت 

الانم خدا به خیر کنه فردارو 

دعا کنید یکی باشه که سریع رگمو پیدا کنه و خون بگیره وسر صبحی منو زجر نده




منکه میدونم حالم خوبه و مشکل خاصی پیش نیومده

ولی خانوادن دیگه باید از نگرانی درشون بیاریم




امروزم دانشگاه افتضاح بود

آخه فکر میکردم اون پسره ی ابله که ازش بدم میاد دانشگاه نمیاد

ولی از شانس گندم اومد

چقدر من حالم از این موجود به هم میخوره

از اخرم دوباره حرفاشو بهم عنوان کرد

و منم بهش گفتم هنوز امید دارم 

اونم ضایع شد و گمشود رفت

هرچند که به قول عاطفه این ادم ولکنم نیست




روی هم رفته امروز روز خوبی بود برام

دلیلشم اینه که صبح به عشقم پیام دادم و اونم بهم گفت دوستم داره

و منم بهش گفتم عاشقشم 


نظرات 3 + ارسال نظر
میوسا پنج‌شنبه 5 آبان 1390 ساعت 07:35 ب.ظ http://miosa.blogsky.com

اااا تا حالا عکست رو ندیدم..

چقدر حدسیاتم غلط بودا..

yes

کسری پنج‌شنبه 5 آبان 1390 ساعت 10:42 ب.ظ http://paeaz.blogsky.com

درسته که نظرم مهم نیست اما اومدم اینجا یه سلام کنم
یه جواب بشنوم و برم
همین
راستی یه پست دیگه هم الان زدم
و در آخر اینو هم بگم ممنونم که به وبلاگم اومدید

علیک سلام آقا کسری

خوبی ؟؟؟؟


خواهش میشه

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 5 آبان 1390 ساعت 11:13 ب.ظ

قربون عشقم بشم من الهی ...!

دارم پرپر می زنم زودتر این 25 برسه ... وااااااااای چه استرسی

قربونت بشم عشقم که همیشه میای میخونی منو

تو تمام زندگیه منی و اندازه تمام دنیا دوست دارم


تو تنهاعشق منی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد