به جایی دیگر باید رسید

مهم نیست که کجا باشه ، ته زمین یا اوج آسمون ، مهم اینه که هرجا میری اونم باشه ، همون خدای مهربون

به جایی دیگر باید رسید

مهم نیست که کجا باشه ، ته زمین یا اوج آسمون ، مهم اینه که هرجا میری اونم باشه ، همون خدای مهربون

heaven or earth




هوای ذهنمان روشن است بسی

ولی جالب اینجاست که دل میسوزد برای ذهن


شاید روزی آهــــــــ دلمان ، پاگیر ذهنمان شود و اورا به نابودی بکشاند

یاشاید ذهنمان روزی به دلمان بخندد برای پیروزی هایش


نمیدانم کدام بر کدام غلبه میکند

هرچی هست بی طرفی بنده است


دوستدار آن هستم که طرفدار دل باشم

ولی شاید ذهن با ما راه نیامد و وجودیت را به آتش کشاند


و ندانستن چقدر سخت است




آخرین رومینا نوشت :


چرا گاهی زنی

هویت مرد بیگناهی را به آتش میکشد ؟



چرا گاهی مردی

با اتش روشن زندگی میکند ؟




آخرین ته نوشت : 


مینویسم

ولی نه دیگه برای شماها


تا چند روز دیگه لینک وبلاگم میره به سایت دوستم

(تنهایی)


ناراحت نشید

ولی دیگه نمیخوام دوستتون داشته باشم

بای بای


موفق باشید

سیب







بیا سیب را با هم گاز بگیریم؛
گـــور پدر بهشت

بهشت من آنجاست که تو را بی شرمانه به آغوش
می کشم...!!!



هیــــــــــــــــســــــــــــــــــــــ


ادامه مطلب ...

تقدیر







تقدیر را خودم رقم می زنم

از کنارم
هر چی تنهایی هست
بر می دارم

تو را جایشان می گذارم ..!!




ته نوشت :

دیگر این روزهایم را دوست ندارم

شب یلدا


حس خاصی ندارم


فقط ناراحتم که تنهاییم

خدا کنه سال دیگه همه دور هم باشیم



همــــــــــــــــــــیـــــــــــنــــــــــــــــــ





آها

یک آرزوی دیگه هم دارم


اینکه سال دیگه هم رهاجونم  تو جمع خانوادگیمون باشه هم شاتوتی


هرچند که وجود دوتاییشون ممکنه آرزوی سخت و غیر ممکنی باشه واسه یک سال دیگه


ولی خدا که مهربونه

بزرگم که هست

هرکاری هم که میتونه بکنه


پس خدارو چه دیدی


شاید واقعا هم رها بود پیشمون

هم شاتوتی


شاید با همین زمان یکساله (که میدونم برا اینجور اتفاقا خیلی کمه) همه چیز درست شد


والا ...




واسه رها وبلاگ زدم 


الهی قربونش بشم

هنوز نیومده

شده تمام زندگیه من


...


دبستانی بودم

معلم خیلی بدی داشتم

با یکی از دوستام سر مجسمه ای که مدرسه بهمون هدیه داده بود دعوا کردیم

اون میگفت این مال منه که تو برداشتی

میگفتم نه این مال خودمه مال تو رو یکی دیگه برداشته

ولی اون قبول نمیکرد

میخواست مجسمه ی منو بگیره

دعوامون خیلی بالا گرفت

اون داد میزد

من داد میزدم

اون جیغ میکشید

من جیغ میکشیدم


تا اینکه از آخر معلمون عصبانی از پشت میزش بلند شدو گفت مجسمه رو بدید به من

بهش دادیم

اون نامردم محکم پرتش کرد رو زمینو ...


هیچ وقت یادم نمیره


رو کرد به ما دوتا و گفت : حالا مال هیچکدومتون نیست ، خفه شید دیگه



چقدر گریه کردم

با همه قهر کرده بودم


آخه بیشتر از همه میدونین چی این وسط آزارم میداد


اینکه یک ربع بعد همون همکلاسیم در کیفشو باز کردو گفت

مجسمم پیدا شد ،  اون مجسمه ی خورد شده مال تو بود رومینا




خدایا

خدایا

خدایا


ازت خواهش میکنم

خواهش میکنم

خواهش میکنم


دیگه صحبت از یک شئی بی ارزش نیست


بفهم ای خدا




رومینا نوشت :


عاشق اون ساعت شنی تو اتاق آرزو مهردادم

وقتی متوجه علاقه ی شدیدم شدن، اسرار کردن که مال خودم باشه

ولی میدونستم اون براشون خاطره های زیادی رو زنده میکنه

خودخواهانه بود اگر خاطرات قشنگشون نادیده میگرفتمو

میشدم مالک چیزی که سهمی ازش ندارم



شاید اونم برام حکم همون ساعت شنی رو داشته باشه

فقط با کمی یا خیلی تفاوت


شاید سهم منم از اون فقط و فقط باشه

نگاه کردن

لذت بردن

حسرت خوردن


شاید واقعا سهم من نباشه




برای تو نوشت :


به راستی

اینکه بخواهم فقط مالکت من باشم خودخواهانه است؟؟؟؟





باز هم برای تو نوشت :


تا کی جوابگوی ازدحام زیادت هستی ؟


آه شرمنده که تاریخ تعیین میکنم

گفتم شاید تو برایش زمان گذاشته ای


افکارم اشتباه است ؟

مثل خر ذوق زده



ذوق زده هستیم در حد خـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــر


جفتکهایمان را در زمین و آسمان نمیبینید ؟؟؟؟؟


چشمهایمان برای شوق شنیدن صدایش بلاخره بارید


خوشا به سعادتمان که مفتخر شدیم


والا ...



ایـــــــــــیییییییییـــــــییییییییییـــــــــمــــــــــــــ






برای تو نوشت : 


شیطون بلا مینویستی هییییس

بعد براش مخاطب هم انتخاب نمیکنی ؟؟


ایــــــــــــیییییــــــم







صدایم را قوی میسازم

قویتر و قویتر

برای فریادی که قرار است گوش های اطرافیانمان را کر کند

آری





کم توقع شده ام





 چقدر کم توقع شده ام

نه آغوشت را می خواهم

نه یک بوسه
... ...
نه دیگر بودنت را..

همین که بیایی

و از کنارم رد شوی کافیست

مرا به آرامش می رساند...

حتی اصطکاک سایه هایمان...

 



ته نوشت :

مهربانا هنوز هم در خاموشی به سر میبری ؟
دلم برای شلوغ کاری هایت سخت تنگ است

برنامه امروز






این روزها هوس دستانی را کردم که فقط نوازشم کنند

هوس نگاهی را کردم که فقط به من توجه کنند

هوس لبهایی را کردم که فقط بر من بوسه زنند

آه ای خـــــــــــــــــــــــدا

ادامه مطلب ...

مریخ و ونوس




چقدر سخت است وقتی تورا نفهمد

درک نکند

نبیند


و مجبور باشی انگشت اشاره اش را تحمل کنی

وقتی که تورا به پنجره ی مقصر بودن هدایت میکند



برای تو نوشت : 


چه ازدحامی به پا کرده‌ای در من
همین تو یک نفر ! 






مریخی هستی دیگه

منم ونوسی

درک کردن همدیگه گاهی اوقات مشکل میشه دیگه



ادامه مطلب ...